سرش را از پنجره‌ي درشكه بيرون كرد كه درشكه ران را نگاه كند. صداي صوت مانند خنده‌ي او را زير باران شنيد. از شادابي نيرومند او خلقش كمي جا آمد. معلوم مي‌شود دنيا آنقدرها هم بد نيست كه حتي درشكه رانها هم هنوز مي توانند زير باران خنده كنند.خنديدن، سرّ زندگي همين است. تا ميتواني بخند و تا ممكن است فكر نكن. لابروير خوب مي‌گويد: « براي خنديدن منتظر خوشبختي نشو. شايد بميري و هرگز نخنديده باشي!» اين لابروير شخص با ذكاوتي بود.

*مولن روژــ پير لامور ــ ترجمه هوشنگ پير نظر.


ــ‌ حس مي‌كنم دوباره دارم متولد مي‌شم. اما اينبار از شكم تولوز لوترك!

تو اسفند دود کن...

فروردین را خودم به آتش می کشم!!

 

هرچی "سین" تو دنیاس پیشکش...

 

سال جدیدتون قشنگ.